مصاحبه با ندا طهرانی- مهر ۱۴۰۲
مصاحبهکننده: لطفاً خودتان را معرفی کنید و بگویید همکاری شما با کمیتۀ شفافیت به چه صورت آغاز شد.
ندا طهرانی: من ندا طهرانی هستم. فکر میکنم اواسط سال اول دورهٔ پنجم شورا به جمع پیوستم. قبل از آن در یک شرکت لوازم خانگی کار میکردم، ولی مدتی بود که از آنجا استعفا داده بودم و دنبال کار بودم. بهاره دوست قدیمی من بود و و از طرفی دوستی هم داشتیم در شورا به نام مریم که میخواست اپلای کند و برود، به همین خاطر یک پوزیشن خالی شده بود و بهاره به من پیشنهاد داد که بهجای مریم بیایم. بعد از من تست امبیتیآی[۱] و تست هوش گرفت. پاسخ تست را برای آقای جواهریان[۲] فرستادم و بعد از آن دیگر در کمیته مشغول به کار شدم. کارم هم درواقع یک جور کار کوردینیتور بود. یعنی من کارشناس هیچ حوزهای نبودم، ولی با کارشناسها معاشرت میکردم و وظیفهام این بود که موقع برگزاری جلسات کمیته حواسم به سروشکلش و ضبطکردن صدای جلسه و داکیومنتکردن صورتجلسات باشد. درواقع صورتجلسات را بچهها، نجمه[۳] و الهه[۴]، تهیه میکردند و من اینها را در گوگل درایو و فولدرهایی که داشتیم آرشیو میکردم.
مصاحبهکننده: انگیزهتان برای قبول همکاری با کمیتۀ شفافیت چه بود؟
ندا طهرانی: ببینید، من دنبال کار بودم و خب این کار هم خیلی متفاوت از چیزی بود که من تا آن زمان تجربه کرده بودم. من همیشه در بیزنسهای خصوصی کار کرده بودم و هیچوقت در حوزۀ عمومی فعالیت نداشتم درحالیکه همیشه آرزوی آن را داشتم و فکر میکردم میشود در این حوزه کارهایی کرد. برای من که فکر نمیکردم هیچوقت بتوانم فیلدم را عوض کنم همکاری با کمیتهٔ شفافیت تجربۀ شخصی جالبی بود. درواقع این فرصتی استثنایی و متفاوت برای من بود و خیلی خوشحال بودم که قرار است در حوزۀ شهرداری و کمیتۀ شفافیت کار کنم.
مصاحبهکننده: درنهایت، بعد از فعالیت در کمیته، حستان نسبت به کار در حوزۀ عمومی و دولتی چه بود؟
ندا طهرانی: من با بهاره از زمان کنکور و انتخاب رشته دوست بودم. بهاره رفت جامعهشناسی و من هم با اینکه رشتۀ دبیرستانم ریاضی بود اما تصمیم گرفتم علوم سیاسی بخوانم. در آن یک سالی که برای کنکور علوم سیاسی میخواندم با بهاره به دانشکدهشان میرفتم. به دانشکدۀ علوم سیاسی هم میرفتم. بعد از مدتی احساس کردم من اصلاً علومسیاسیخواندن را نمیخواهم و این خوشحالم نمیکند و آن چیزی که در تصورم بود با واقعیت این رشته در دانشگاه فرق دارد. به همین خاطر، تصمیم گرفتم مدیریت بخوانم. موقع انتخاب رشته، انتخاب اولم رشتۀ مدیریت بود و دانشگاه علامه قبول شدم (اتفاقاً بهاره هم خیلی شاکی شد که چرا این کار را کردم).
در شورا هم بهنوعی اتفاق مشابهی برایم افتاد. اوایل فکر میکردم کارهای زیادی میتوان انجام داد، ولی درنهایت احساس استیصال داشتم که انگار نمیشود هیچ کاری کرد. مدام به سمیه فروغی[۵] میگفتم که سمیه، بهجای کار در اینجا، برو بخش خصوصی و پول دربیاور، اینقدر اینجا جان نگذار، اینقدر بخیه به آبدوغ نزن. سمیه فروغی هم میگفت نه، من دلم میخواهم کارهایی که میکنم اثر بزرگی داشته باشد. ولی من قشنگ این ناتوانی را میدیدم. من قبل از شورا در شرکت لوازم خانگی برفاب کار میکردم و همیشه به بچههای کمیته میگفتم اگر این تلاشی که شما میکنید را بچههای برفاب میکردند، برفاب الان شده بود جنرال موتورز ایران. درواقع در حوزۀ خصوصی، بههرحال یک منطق روشنی وجود دارد، منطقِ روشن سود و رضایت مشتری و امثالهم، و وقتی در این جهت کار و تلاش کنی حتماً نتیجه میگیری. مثلاً سختترین کاری که ما در شرکت قبلی با آن مواجه بودیم تغییر سیستمهای اتوماسیون شرکت بود. شرکتْ تولیدی بود و میخواستند سیستم را عوض کنند. و خب مهمترین چالششان برخی مقاومتهایی بود که در برابر این کار وجود داشت. ولی من مطمئنم که اگر یک تیم منطقی میآمد و همۀ مسائل و نقطهنظرات را بررسی میکرد و به همۀ کارکنان، از پایینترین سطح گرفته تا بالاترین سطح، آموزش میداد، همه قانع میشدند و آن سیستم به بهترین شکل در یک دورۀ زمانی محدود اجرایی میشد و تیک این کار میخورد و شرکت میرفت نِکست استپ.
ولی در شهرداری ماجرا اینقدر سرراست نبود. یعنی تو تلاشت را میکردی اما بعد برایت سؤال پیش میآمد که اصلاً این کاری که داریم میکنیم درست است؟ آیا این هوشمندسازی به نفع مردم هست؟ پریسا کسی بود که خیلی وارد این مباحث میشد. یک جاهایی میگفت کارهایی که شهرداری دارد میکند (و ما هم در کمیته مخالف آن نبودیم) اصلاً به نفع مردم نیست و اتفاقاً ممکن است باعث سلب آزادی مردم شود. بعد همیشه تو شک میکردی که آیا این کاری که ما داریم میکنیم درست است؟ خود من مثلاً وقتی با پریسا[۶] صبحت میکردم یکدفعه میترسیدم که هوشمندسازی واقعاً چه کار دارد میکند، بهخصوص که آیتیِ شهرداری خیلی به هوشمندسازی و تهرانِ هوشمند مینازید. اما پریسا ابعاد هولناکی از آن را ترسیم میکرد. بعد آدم میترسید که سیستم هوشمند را داریم دست چه کسی میدهیم. این سؤالها که مطرح میشد آدم واقعاً جوابی نداشت، خیلی پیچیده بود و من را گیج و کلافه میکرد. اینجور وقتها به خودم میگفتم اصلاً بهتر است برگردم به همان بخش خصوصی که آرامشم هم بیشتر باشد. البته بخش خصوصی هم اماواگرهای خودش را دارد ولی بههرحال آن قبیل سؤالهایی که معمولاً در بخش عمومی موضوعیت دارد در آن کمتر مطرح است.
مصاحبهکننده: بهطور کلی، روال تعاملات در کمیته در فضای شورا و شهرداری به چه شکل بود؟
ندا طهرانی: میتوانم بگویم تنها کسی که روالمند بود آقای جواهریان بود که خودش کارمند شورا و شهرداری بود. او دائم به ما میگفت که روال کار در شورا اینجوری یا آنجوری است و مدتی سعی میکرد ما را توجیه کند که روال چطور است. همۀ بچهها بچههای خیلی خوبی بودند و با انگیزه وارد کمیته و شورا شده بودند. اول یک اتاق کوچک داشتیم ولی بعداً توانستیم اتاق بزرگتری بگیریم. امکانات زیادی هم نداشتیم و هر کس با لپتاپ خودش کار میکرد. درواقع میخواهم بگویم، به یک معنا، روال خاصی نداشتیم. همهچیز کمکم شکل گرفت و روالهایمان در طول کار تغییرات زیادی پیدا کرد. مثلاً از یک جایی به بعد قرار شد کارشناسها دیگر خودشان مستقیم با بهاره در ارتباط نباشند و ارتباطشان با بهاره از طریق من و نجمه باشد.
من و نجمه، و فکر میکنم الهه، کلید اتاق کمیته را داشتیم. اگر جلسهای بود، نجمه زودتر میرسید، حتی زودتر از من، و چراغ کمیته را روشن میکرد تا بقیه بیایند. کارشناسهای کمیته خودشان روزهایشان را برنامهریزی کرده بودند و هر کارشناس روزهای مشخصی را بهصورت حضوری به اتاق کمیته میآمد. در این بین ممکن بود بچهها بخواهند با یکی از کارشناسهای شهرداری جلسه داشته باشند. ما این خواسته را به آقای جواهریان انتقال میدادیم و او یا آقای صدوقی[۷]، بهعنوان مسئولدفترهای خانم آروین، جلسهها را با کارشناسهای شهرداری هماهنگ میکردند.
آن مدتی که در شورا بودم خیلی به صداهایی که از بقیۀ اتاقها میآمد گوش میدادم اما برایم خیلی سخت بود که بروم با کارشناسهای بقیۀ اعضای شورا بهصورت مستقیم ارتباط بگیرم و ببینم که آنها چه کار میکنند. خیلی وقتها بچهها با بقیۀ کارشناسها ارتباط برقرار میکردند. مثلاً بهراد فراهانی چون معماری خوانده بود با کارشناسهای آقای اعطا[۸] و بقیه در ارتباط بود. بین اعضای شورا، کارشناسهای آقای مسجدجامعی[۹] یا خود آقای مسجدجامعی صمیمانهتر با ما برخورد میکردند. ولی کلاً ما وصلۀ ناجور بودیم در شورا. کسی خیلی با ما دوستی خاصی نمیکرد و ارتباطات من هم بیشتر با روابط عمومی شورا بود و برای هماهنگی عکاسی از جلسات و کارهای مشابه تعاملاتی داشتیم. آنها هم خیلی صمیمی نمیشدند و خیلی مکانیکی عکس و فیلم جلسات و ارائهها را به ما میدادند. در حد یک خوشوبش معمولی با هم رابطه داشتیم. گویا دلخوریای از خانم آروین داشتند که سرسنگینیشان را حفظ میکردند.
مصاحبهکننده: به نظرتان چرا وصلۀ ناجور بودید؟ چرا چنین احساسی داشتید؟
ندا طهرانی: نمیدانم اگر الان شما با مثلاً کارشناسهای آقای اعطا صحبت کنید آنها هم بگویند که ما با بقیه دوستی خاصی میکردیم یا نه. درواقع نمیدانم کلاً همه اینجوری بودند یا فقط ما اینجوری بودیم. برای من همه چیز یک وجه سیاسی داشت. من نمیدانستم برخورد دیپلماتیک چطوری است و مدام نگران این بودم که نکند حرفی بزنم که بد باشد. مثلاً خانمی در مجاورت اتاق ما بود که خیلی حرف میزد و چرتوپرت میگفت، آن هم با صدای بلند. خیلی روی مخ همۀ ما بود. یک بار سمیه فروغی بهش گفت خانم، آرامتر! و او هم به سمیه پرید. مثلاً من خودم نمیتوانستم بهش بگویم آرامتر حرف بزن. فکر میکردم زشت است، ممکن است صورت خوشی نداشته باشد و دعوا شود و چه و چه. درواقع فکر میکردم تعاملنکردن بهتر از تعاملِ بد کردن است. ما خیلی وقتها دیگران را سر ناهار میدیدیم و سلاموعلیکی با هم میکردیم، ولی انگار همه یک ریاکاری عمومی داشتند و نمیخواستند عقایدشان را بروز دهند. الان که به آن زمان فکر میکنم به نظرم اینطور میآید. شاید هم اصلاً اینطور نبوده و آنها هم داشتند کارشان را میکردند و ایدۀ خاصی پشت رفتارشان نبوده است.
درنهایت اگر بخواهم جمعبندی کنم، درواقع تجربهای که از تعامل با افراد شورای قبلی و از بقیۀ آدمها که انگار منتظر بودند ببینند ما میخواهیم چه گُلی به سرِ شهر بزنیم داشتم این حس را به من می داد. به خاطر همین ترجیح میدادم وارد تعامل خاصی نشوم. یعنی از تعامل میترسیدم و میگفتم همین که با کارشناسهای خودمان ارتباط داشته باشیم کافی است. انگار درواقع به نحوی خودسانسوری میکردم.
مصاحبهکننده: ماجرای دلخوری عکاسها از خانم آروین چه بود؟
ندا طهرانی: دقیق یادم نیست. اینها اتفاقاتی بودند که اوایل شورا افتاده بودند و با این حال انگار آدمها هنوز فراموش نکرده بودند. مثلاً یکی از بچههای روابط عمومی بودکه فکر میکنم یک بار بهاره حالش را گرفته بود، و خیلی محتاط با ما برخورد میکرد. من مدام با خودم میگفتم این چرا یخش باز نمیشود که بعداً فهمیدم یک بار آن اوایل، که بهاره منشی جلسهٔ صحن شورا بوده، پرش به پر بهاره گیر کرده. یکی-دو بار من آمدم باهاش شوخی کنم و فهمیدم که کلاً با خانم آروین مشکل دارد.
مصاحبهکننده: تعاملتان با کارشناسها به چه صورت بود؟
ندا طهرانی: کلاً بیچاره کارشناسها همیشه کمکهایی میخواستند از آدم، بهخصوص کمکهای فکری. بعضی وقتها به مشکلاتی برمیخوردند و میگفتند حالا این را چه کار کنیم. من واقعاً نمیدانستم باید چه کار کرد و در خیلی از موارد ایدهای نداشتم. اینجور مواقع معمولاً نجمه کمک میکرد و خوشفکرتر بود. بعد هم من خیلی درکی نداشتم از اینکه مثلاً این کارشناس چقدر در کارش حرفهای است و این متر هم دستم نبود که بدانم چقدر نیاز تخصصی دارد یا چقدر میخواهد فقط حرفش شنیده شود؛ یعنی دارد بلندبلند فکر میکند برای اینکه فکر خودش روشن شود. اما اواخر شورا دیگر دستم آمده بود که مثلاً این کارشناس خیلی حرفهای نیست و درواقع داریم با همدیگر حرف میزنیم که افکار خودش برایش روشنتر شود. در بعضی کارها مثل کارهای آقای ریوندی[۱۰] (حوزهٔ شهرسازی)، من بهکل وارد نمیشدم و خودش کارهایش را پیش میبرد و با شهرداری ارتباط برقرار میکرد و کارشناس مرتبط را پیدا میکرد. آقای ریوندی وزنهای بود برای خودش و همه را میشناخت و کار را جلو میبرد. ولی خیلی وقتها که پروشات[۱۱] و پریسا و بچههایی که با هم روابط نزدیکتری داشتیم به مشکلی میخوردند، یعنی کارشان پیش نمیرفت، با هم گپ میزدیم که به نحوی دلشان گرم شود برای اینکه بتوانند رنج کارشان را تحمل کنند. واقعاً در همۀ محیطهای کاری، همیشه یکی هست که زورش از ما بیشتر است و گاهی آدم احتیاج دارد که غر بزند برای اینکه حس بدش از بین برود و دوباره به خودش مسلط شود و بتواند کارش را پیش ببرد. فکر میکنم توانستم در ارائهٔ چنین حمایتی به بچههای کمیته نقش داشته باشم.
مصاحبهکننده: درواقع میشود گفت گوش شنوای کارشناسان کمیته بودید؟
ندا طهرانی: بله، مثلاً با کسی که غر میزد و بهنوعی درددل میکرد همراهی میکردم و سعی میکردم درکش کنم. اما مثلاً برای سمیه فروغی، که کارهایش کمی پیچیدهتر هم بود، واقعاً دیگر کاری از دستم برنمیآمد. سمیه، هم از طرف شهرداری و هم از طرف بهاره، تحت فشار زیادی بود و فکر میکنم حتی گاهی با حرفهایم که «سمیه ولش کن، درست میشود» حرصش را هم درمیآوردم، چون واقعاً با این چیزها حالش خوب نمیشد. او نیاز به یکجور کمک عملی واقعی و یک حرف درستودرمان داشت و شاید در این مواقع نجمه بهتر میتوانست به او کمک کند. ولی خب من کلاً از تجربۀ کار قبلیام به این نتیجه رسیده بودم که هرچقدر در کار بیشتر خوش بگذرد برای زندگی بهتر است؛ درنهایت، هم کار انجام میشود و هم خوش گذشته است. درواقع معتقدم اول باید خوش بگذرد و بعد، کار هم انجام میشود (البته این تجربهٔ من از کارکردن است و شاید خیلیها با این نظر موافق نباشند).
من اوایل در شورا اصلاً احساس تسلط نمیکردم و فکر میکردم اصلاً از هیچ چیز سر درنمیآورم، ولی از یک جایی به بعد که در کمیته احساس تسلط کردم، دیدم این قاعده اینجا هم جواب میدهد. شاید هم من قضایا را خیلی ساده میدیدم، ولی خلاصه حضورم در کمیته در این راستا بود؛ دلم میخواست حداقل بهمان خوش بگذرد. کار که حالا یا انجام میشد یا نمیشد، ولی دغدغهام این بود که از این جمع یک خاطرۀ خوب بماند. خودم هم واقعاً هروقت که میرفتم سرِ کار، حتی روزهایی که میدانستم روز سختی پیش رو داریم، حسم این بود که اول مهم است خوش بگذرد.
مصاحبهکننده: در کمیته چطوری خوش میگذشت؟
ندا طهرانی: ببینید، من واقعاً فکر میکردم که خیلی خوب است که مثلاً با همدیگر صبحانه بخوریم، بگوییم و بخندیم، و بعد بنشینیم سر کار. درواقع با آن انرژیای که از آن حسوحال درمیآید آدم قادر است کارها را پیش ببرد. خوشوبش و شوخی با آدمها و آن حسوحال به افراد انرژی میدهد؛ میتوانی بروی مثلاً با همکار روابط عمومی که با ما سرسنگین بود هم گپی بزنی، یا با آدمهای شهرداری هم ارتباطی برقرار کنی و این طوری کارت بیشتر و بهتر پیش میرود. واقعاً به آن انرژیِ خوشوبش اعتماد دارم و معتقدم انرژی و جسارتی به آدم میدهد که میتواند کارها را پیش ببرد.
مصاحبهکننده: شما الان مخزنی از خاطرات آدمها از دلخوریها و خوشیها و ناراحتیهایشان هستید. اگر خاطرهای از اینها دارید برایمان تعریف کنید.
ندا طهرانی: یادم است سمیه فروغی چند بار گریه کرد. همچنین یادم است یک بار یکی از دوستان پریسا، که در حوزهٔ تحلیل داده کار میکرد، به کمیته آمده بود و میخواست برای مسابقۀ ویژوالکردن دادههای سایت شفاف ایدههایی بدهد.[۱۲] من نشسته بودم روی یکی از صندلیهای چرخدار کمیته و برای رفتن از این سر اتاق به آن سر، بهجای آنکه از جایم بلند شوم، با پا خودم و صندلی را روی زمین میکشیدم. آن بندهخدا که من را نگاه نمیکرد ولی پریسا میگفت ندا، آبروی من رفت! [میخندد]
مصاحبهکننده: بیشترین عصبانیتها و ناراحتیها در چه موقعیتهایی پیش میآمد؟
ندا طهرانی: عصبانیتها و ناراحتیها، هم در موقعیتهای مرتبط با شهرداری و هم موقعیتهای مرتبط با اتفاقات داخلی کمیته پیش میآمد و میتوانم بگویم سهمشان با هم برابر بود. البته ناراحتیهای داخلی کمیته برای بچهها سنگینتر بود. انتظارشان این بود که حالا شهرداری که در موضوعات مختلف اذیت میکند، حداقل در تیم خودمان نوازش شوند. انتظارشان این بود که حالا که آنها داشتند تلاش و کارشان را میکردند، در داخل تیم دیگر دعوا نشوند. وقتی از بهاره ناراحت میشدند، دردش بیشتر بود. به شهرداری که حرجی نبود و ناراحتیها و عصبانیتها از شهرداری با همان غرزدن حل میشد. ولی وقتی در خود کمیته ناراحتی پیش میآمد دردش بیشتر بود. در خود کمیته هم بچهها بیشتر با خود بهاره به مشکل میخوردند و ناراحتی پیش میآمد. یادم نمیآید با کس دیگری مشکلی داشته باشند. مثلاً آقای جواهریان و آقای صدوقی که روال شهرداری را هم خوب میدانستند همیشه حامی بچهها بودند.
تعامل بچهها با شهرداری بیشتر از جنس شگفتی بود؛ مثلاً پریسا میگفت اینها بیسوادند و یکسری چیزهای اولیه را نمیدانند یا مثلاً یک حماقتهایی دارند یا گوش نمیدهند. البته درنهایت بچهها به نحوی در شهرداری نفوذ میکردند. ولی وقتی با بهاره به مشکل میخوردند دیگر هیچ کاری نمیتوانستند بکنند.
مصاحبهکننده: حالا که دارید در خاطراتتان کندوکاو میکنید، پیشنهادم این است که برویم روی کارت احساس. ما تعدادی کارت داریم که رویشان کلماتی نوشته شده و کارکردش این است که ذهن شما را قلقلک بدهد که خاطراتی از آن دوران یادتان بیاید و به ما بگویید. من یکییکی این احساسات را میگویم و شما برای ما خاطراتتان را بگویید. اولین کارت عصبانیت است. کجاها عصبانی شدید و این حس در شما پدیدار شد؟
ندا طهرانی: عصبانیتِ من در ارتباط با خودم نبود. یادم هست که یکی-دو بار بهخاطر سمیه فروغی عصبانی شدم که چرا بهاره اینقدر به این بچه سخت میگیرد. بهاره یکی-دو تا پیام صوتی برای سمیه فرستاده بود و در آنها او را دعوا کرده بود. بعد من عصبانی بودم چون به نظرم انصاف نبود که با سمیه آنجوری برخورد شود.
مصاحبهکننده: کارت بعدی، رضایت.
ندا طهرانی: دربارۀ چند تا از کارهایی که با پیگیریهای کمیته انجام شد، مثلاً کارهای حوزهٔ شهرسازی، احساس رضایت خیلی زیادی میکردم. خود شهرداری هم همایشی برگزار کرد تا از سرویسهای حوزهٔ شهرسازی که آنلاین شده بود رونمایی کند. آنجا خیلی احساس رضایت داشتم که یکسری کارهایی که بچهها از سال اول پیگیر آن بودند، تیک خورد. اینها درواقع دستاوردهای کمیته بود.
موقعیت دیگری که در آن احساس رضایت کردم زمانی بود که همۀ اطلاعات شرکتها (اساسنامهها، گزارشهای حسابرسی، ترازنامهها و …) رفت روی سایت شفاف. بهاره قبلاً در برنامهٔ «تهران ۲۰» وعده داده بود که این اطلاعات روی سایت شفاف خواهد رفت و آنها هم پیگیری میکردند که این کار انجام شد یا نه. کسی که در کمیته مسئول پیگیری انجام این کار از شهرداری بود آقای ملانوری[۱۳] بود اما من هم از نزدیک درگیر این کار بودم و بهواسطهٔ تجربیات کاری قبلیام، از ماجرا هم سر درمیآوردم. شهرداری اطلاعات و گزارشها را به ما داده بود و ما هم آنها را بررسی و چک کرده بودیم و دیگر فقط مانده بود که اطلاعات روی سایت شفاف برود. آقای جواهریان دو-سه روز از شهرداری پیگیری میکرد که اطلاعات را منتشر کنند. آن زمان مدیرعامل سازمان فاوا، آقای فرجود، برای سفر کاری رفته بود اسپانیا و فاواییها هم میگفتند ما فعلاً نمیتوانیم اطلاعات را منتشر کنیم. خلاصه دیگر آقای فرجود از اسپانیا به بچههای خودش زنگ زد که این کار را بکنید.
از اینجور لحظههای رضایتبخش زیاد بود. هر کاری که به نتیجه میرسید این حس میآمد. سر انتشار اطلاعات حوزهٔ منابع انسانی یا سر انتشار اطلاعات ساختمانهای ناایمن که مربوط به اواخر دورهٔ شورا بود هم احساس رضایت زیادی داشتم؛ احساس رضایت همراه با هیجان. بماند که بعد از انتشار اطلاعات ساختمانهای ناایمن، یکدفعه شهرداری اطلاعات را برداشت.
مصاحبهکننده: کارت بعدی تعجب یا جاخوردن است.
ندا طهرانی: من چندان در جلسههای صحن شورا شرکت نمیکردم، ولی یادم میآید یکی-دو باری که شرکت کردم از ناآگاهیها و اظهارنظرهای پرتوپلا تعجب میکردم. الان مصداق مشخصی در ذهنم نیست ولی یادم هست که یکی-دو بار واقعاً تعجب کردم.
در کمیته هم از تسلط بهاره به جزئیات کارها و اینکه در حوزههای مختلف نظر و ایده داشت تعجب میکردم. مثلاً از تسلطش بر مباحث بودجهای تعجب میکردم. درواقع انگار انتظار نداشتم این چیزها را در این مدت کوتاه اینقدر خوب یاد گرفته باشد. با خودم فکر میکردم از کجا این چیزها را بلد است؟ بعد میدیدم از طریق همان کارشناسهای اقتصادیاش این اطلاعات را کسب کرده است.
مصاحبهکننده: خب برویم سراغ کارت بعد، انجام کار محوله سخت بود.
ندا طهرانی: والا بچههای گروه راهبری یک فایل اکسل برای کنترل پروژههای کمیته درست کرده بودند و قرار بود که من کارها را در آن بشکنم و زمانبندی بدهم و اینها. با اینکه ساعتهای زیادی برای طراحی فایل اکسل وقت گذاشته بودیم اما پرکردن آن فایل اکسل برایم کار خیلی سختی بود چون مدل پیشرفتن کارها با ساختار فایل اکسل همخوانی نداشت (بگذریم که آقای رنگینکمان[۱۴] معتقد بود تا ۳۰ درصد انحراف بین اطلاعات فایل اکسل و وضعیت واقعی کارها و پروژهها مشکلی ندارد). مسئله این بود که کارهای کمیته از دل جلسات درمیآمد و سرعت پیشرفتنش خیلی وقتیها اصلاً به ارادۀ ما ربطی نداشت. کسانی باید در شهرداری میخواستند که این کارها انجام شود. باید یک چیزهایی را، هم آنها میخواستند و هم ما میخواستیم، بعد در جهت آن حرکت میکردیم. یعنی کارهایی که ما میخواستیم انجام شود لزوماً آنطور که برنامهریزی کرده بودیم انجام نمیشد و خیلی وقتها هم یکسری کارهای خیلی یکهویی پیش میآمد که ما اصلاً به آن فکر نکرده بودیم. البته درنهایت سعی میکردیم در تعامل با شهرداری کارها را پیش ببریم، آنها هم خیلی وقتها کمک میکردند و ما هم کارشناس خودمان را به آنها معرفی میکردیم و کار انجام میشد. اما در هر حال، بهروزنگهداشتن آن فایل اکسل برای من کار خیلی سختی بود.
سختتر از آن، پیامهای سخت خانم آروین بود که من باید به بچهها انتقال میدادم. آخآخ، این سختتر از فایل اکسل بود. شاید نشود اسمش را کار گذاشت ولی واقعاً سخت بود. بعضاً وقتی بهاره میخواست کسی را دعوا کند به من میگفت به طرف بگو. یا مثلاً میگفت به آقای ریوندی بگو این ساعت برود این جلسه. ای خدا، من چطوری بگویم؟ آقای ریوندی خودش یکپا رئیس است، بعد من بگویم بیا این جلسۀ ما را برو؟
مصاحبهکننده: خب برویم سراغ کارت بعدی، امیدواری.
ندا طهرانی: حوزهٔ املاک از آن حوزههایی بود که خیلی برایش جلسه رفتیم، و همهاش هم از سر این بود که امیدوار بودیم به اینکه ممکن است کاری انجام شود. خیلی از جلسات بود که شهرداری هیچ کاری نکرده بود ولی ما باز ادامه میدادیم و برایشان ددلاین تعیین میکردیم که فلان کارها تا این موقع انجام شود. بعد دوباره سر ددلاین جلسه میگذاشتیم و میدیدیم مثلاً مدیرعامل عوض شده و یکجورهایی باید از اول همهٔ حرفها و بحثها را تکرار کنیم. فکر میکنم مدیرعامل سازمان املاک در مدتی که ما در شورا بودیم سه-چهار بار عوض شد و هیچ کاری هم انجام نمیشد. الان که فکر میکنم میبینم امیدواری در این زمینه چقدر عبث بود. در بقیۀ کارها امید داشتیم و کارهایی هم انجام شد، مثلاً در حوزهٔ هوشمندسازی و شهرسازی، ولی در زمینۀ املاک واقعاً به جایی نرسیدیم. خیلی امیدوارم بودیم که فهرست واگذاریهای املاک بند ۶[۱۵] منتشر شود [ولی نشد]. یادم هست سامانهٔ املاک هم مسائلی داشت؛ میخواستیم بعضی فرایندها را سامانهای کنیم اما انگار مشکلی بین سازمان فاوا و سازمان املاک وجود داشت که نمیگذاشت کار انجام شود.
مصاحبهکننده: حالا که امیدواری را گفتید، درمورد ناامیدی هم بگویید.
ندا طهرانی: والا در ارتباط با شهرداری، من همهاش ناامید بودم که واقعاً اینجا هیچوقت درست نمیشود. اما فکر کنم ناامیدی اصلی زمانی بود که بهاره گفت می خواهد استعفا دهد. شاید فقط هم بهخاطر استعفای بهاره نبود. مجموعهای از اتفاقات افتاده بود که ابداً برگشتپذیر نبود. سر ماجرای آبان ۹۸ و بعد هم ساقطشدن هواپیما من دیگر واقعاً امیدم را از دست دادم. فکر میکنم برای خیلیهای دیگر هم همینطور بود. من فقط یک بار اشک نجمه را دیدم. آن شنبهای که گفتند هواپیما را خودمان زدهایم،نجمه اول از همه به اتاق کمیته آمده بود و نشسته بود و گریه میکرد. نجمه آدم گریهکنی نبود. حداقل من تا آن روز ندیده بودم. بعد آقای صدوقی آمد. بعد یکییکی بقیهٔ بچهها آمدند.
مصاحبهکننده: من هم آن روز کمیته بودم. از همه جانگدازتر گریۀ سمیه بود که دوستش در هواپیما بود.
ندا طهرانی: خلاصه بهاره هم بعد از آن گفت که میخواهد استعفا دهد. آنجا برای من واقعاً ته ناامیدی بود، ناامیدی از همهچیز و از کارهایی که داریم میکنیم. درواقع معنی استعفای بهاره برای من این بود که او هم از اینکه با دستفرمان فعلی اصلاح معناداری اتفاق بیفتد دست شسته است و هیچ کار دیگری نمیشود کرد.
مصاحبهکننده: بعد از این ماجرا، نوع بودن شما در کمیته تفاوتی کرد؟
ندا طهرانی: امیدم فرق کرد ولی نوع بودنم تفاوت نکرد. بعد از آن احساس میکردم که یک چیزی خراب است که ما نمیتوانیم درستش کنیم. قبلش همهچیز را یک جور دیگر میدیدم. فکر میکردم داریم چیزهایی را درست میکنیم. خیلی مثل آن شعر «تو چراغ خود برافروز تویکی نهای جهانی»[۱۶] فکر میکردم، ولی بعدش دیگر اینطوری نگاه نمیکردم. فکر میکردم که خب ما داریم کارهایی میکنیم، ولی خیلیهای آن بخیه به آبدوغ زدن است. دیگر خیلی شوروشوق نداشتم. قبلش خیلی به کارهایی که میکردیم میبالیدم ولی بعدش دیگر اینطور نبود. انگار دیگر امیدی به کل مملکت نداشتم. واقعاً فکر میکردم یک چیزی خراب است.
این ماجراها همزمان شده بود با اواخر دوره. فکر میکنم بعد از آن هم دیگر پروژۀ جدیدی تعریف نکردیم؛ همان قبلیها را پی گرفتیم و بردیم جلو. بعد از قضیۀ هواپیما هم انگار همهچیز رفت روی دور تند. فکر میکنم یکسالونیم بعد از آن ماجرا شورا تمام شد. واقعاً چقدر زود گذشت.
مصاحبهکننده: کارت بعدی، افسوس.
ندا طهرانی: سؤالتان این است که کی افسوس خوردم؟
مصاحبهکننده: بله، هم اگر جایی افسوس خوردید که کاش خودتان طور دیگری عمل کرده بودید، و هم اگر جایی افسوس خوردید که کاش خانم آروین یا کمیته طور دیگری عمل کرده بود.
ندا طهرانی: راجع به خودم افسوسی ندارم. درمورد کمیته هم فکر میکنم با وجود همۀ اتفاقاتی که افتاد، اکثر آن کارهایی را که میخواست بههرحال پیش برد. افسوسم بیشتر از بابت این است که کاش کارهای ما در شورای بعدی هم ادامه پیدا میکرد. ولی باز افسوس این را هم نمیخورم و میگویم بههرحال این هم یک فکت است، فکتی است که ممکن است ما را به یک جایی برساند. درواقع افسوس من این است که کاش این شفافیت در همۀ ابعاد نظام، مثلاً در همهٔ آن نهادهایی که برای مشورت با ما تماس میگرفتند، مثل مجلس، آستان قدس، بسیج مستضعفان و همهٔ جاهایی که هیچ شفافیتی وجود ندارد و با یک دالان پر از ابهامات مواجهیم، اجرایی میشد. افسوسم بیشتر این است که کاش کمی از وجه شوآف شفافیت در کشور کم میشد و به عملیبودنش بیشتر پرداخته میشد. ولی میدانید، این کلمۀ شفافیت به نحوی شبیه کارهای دیگری شد که در کشور انجام میشود، یعنی همهاش ادا و تبلیغ و این حرفهاست. شوآف است. کاش از شوآفش کاسته میشد و به عملیاتیبودنش بیشتر پرداخته میشد. کاش اصلاً آدمها ارزشی برای این شفافیت قائل بودند.
ما زمانی میخواستیم در ترکیه خانه بخریم. برای من خیلی شگفتانگیز بود که میدیدم که اطلاعات سازمان ثبت و اطلاعات شهرداری در یک سایت یکپارچه شده و میتوانی خانه را ببینی، مالک خانه را ببینی و همۀ بلوکها و خانهها و مالکانشان مشخص است. دسترسی به این اطلاعات جزء حقوق شهروندی است، و مسئله اصلاً امنیتی و اینها نیست. این در حالی است که مثلاً به یاد میآورم در یکی از جلسات، فکر کنم یکی از اعضای شورا میگفت که گفتهاند مسیریاب وِیز مشکل امنیتی دارد و نباید استفاده کنید. یا یادم میآید که میگفتند اینکه زمان حرکت قطارهای مترو در ایستگاهها نشان داده شود مشکل امنیتی دارد و امکانپذیر نیست. ولی در کانادا، وارد ایستگاه که میشوید، آن بالا نوشته مثلاً قطار پنج دقیقۀ دیگر حرکت میکند. بعد این قشنگ تو را راهنمایی میکند؛ یا میدوی، یا آرام میروی. ولی یادم هست در ایران میگفتند این اطلاعات امنیتی است. یعنی افسوس من این است که کاش همهچیز در ایران اینقدر امنیتی نبود که نشود خیلی از کارها را عملیاتی کرد. یا کاش شفافیت کمی اقبال بیشتری پیدا میکرد.
مصاحبهکننده: کارت بعدی، استرس.
ندا طهرانی: اوایل بیشتر استرس داشتم. موقع جلسات فکر میکردم که وای، اگر تلویزیون کار نکند یا فایل پرزنتیشن خراب یا اشتباه باشد یا اینترنت قطع شود یا ضبط صدا قطع شود یا … چه اتفاقی میافتد! واقعاً فکر میکردم آسمان به زمین میآید و خانم آروین هم هیچ اغماضی ندارد و بدبخت میشویم. به خاطر همین، همیشه از جلسات با گوشیام هم عکس میگرفتم و، علاوه بر ویس ریکوردر، با گوشی هم جلسه را ضبط میکردم. ولی بعد از مدتی خیلی ریلکستر شدم و فهمیدم بابا، اینقدر هم که ما فکر میکنیم هیچ چیزی پرفکت نیست و اگر برخی مشکلات کوچک هم پیش بیاید اشکالی ندارد. اواخر، استرسم خیلی کم شده بود. آدم وقتی کمی بر کار تسلط پیدا میکند، میفهمد که خب اگر فلان اتفاق هم افتاد میشود یکجوری رفعورجوعش کرد. میفهمد که میتواند به بقیهٔ اعضای تیم اعتماد کند. مثلاً از یک جایی به بعد میدانستم اگر مشکلی پیش آمد و ویس ضبط نشد، بالاخره بچهها در جلسه حضور داشتهاند و گوش کردهاند و میشود از آنها نکات مهم را پرسید. نجمه معمولاً یادش بود که در جلسه چه حرفهایی زده شده است.
مصاحبهکننده: این کمشدن استرسْ ناشی از مقایسهٔ عملکرد شما (خانم آروین و تیمش) با عملکردبا اعضای دیگر و شیوۀ کار ایشان هم بود؟
ندا طهرانی: نه، من هیچوقت فرصت مقایسه نداشتم که بخواهم مقایسه کنم. ولی فهمیدم که آدمهای دیگری هم که به جلسه میآیند آدمهای خیلی مسلطی نیستند و آنها هم استرسها و نقصهای خودشان را دارند. من همیشه فکر میکردم نقص از جانب ماست و اگر اتفاقی بیفتد تقصیر ماست. بعد که کمی در جلسات حاضر شدم دیدم که بههرحال همۀ ما با هم یک شبکه را تشکیل میدهیم. درواقع کمشدن استرسم بیشتر به تسلط خودم بر موقعیت برمیگشت.
مصاحبهکننده: کارت بعدی دیدهشدن هست. جایی بود که دیدهشدن برای شما یا بچههای کمیته به مسئله تبدیل شده باشد؟
ندا طهرانی: ببینید، همۀ ما فکر میکردیم دستاوردهای کمیتۀ شفافیت و قولهایی که داده و به ثمر نشانده، در مقایسه با دستاوردهای بقیۀ اعضای شورا، خیلی بهتر از آن چیزی است که به نظر میآید. یعنی حس میکردیم کمتر از آنچه که باید دیده شدهایم. ولی خیلی هم توانایی این را نداشتیم که تبلیغ خاصی کنیم. اواخر، میخواستیم کلیپی از دستاوردهای شفافیت بسازیم که آخرش هم به سرانجام نرسید، یعنی فکر کنم کلیپ ساخته شد ولی نمایش داده نشد.
مصاحبهکننده: این ناتوانی ناشی از چه چیزی بود؟
ندا طهرانی: شاید آن اوایل بچهها و خود شورا کمی دغدغۀ دیدهشدن داشتند، ولی بعد از ماجرای هواپیما و استعفا فکر میکنم این دیگر مسئلهشان نبود. حتی کلیپ هم ساختیم و میخواستیم در کانالهای شورا نمایش دهیم که آخر سر بهاره گفت نمایش ندهید. ببینید، کارهایی که ما کرده بودیم شاید سزاوار این بودند که برایشان جشنی گرفته شود، ولی بعد از آن اتفاقات کسی دیگر دلودماغ این کارها را نداشت.
الان یادم آمد، یکی از آیتمهای آن کلیپ دربارۀ سامانهٔ ۱۳۷ بود ولی آن را هم تبلیغ نکردیم چون خیلی امیدی نداشتیم که ادامه پیدا کند. نمیدانم ۱۳۷ هنوزآن آپشن را که موقع ثبت پیام، عکس و فیلم هم ثبت کنی دارد یا نه.
مصاحبهکننده: بله، دارد.
دربارۀ کارهایی که گفتید جا داشت بیشتر دیده شوند ولی نشدند، فکر نمیکنید کمکاری از سمت خود کمیته بود و میتوانست بیشتر و بهتر اطلاعرسانی کند ؟
ندا طهرانی: نه، فکر نمیکنم. ببینید، این دیدهشدن به نظر من ایدهٔ ٔبچههایی در تیم ما بود که کارمند شهرداری بودند، مثل آقای رنگینکمان و آقای جواهریان. آنها این چیزها را بلد بودند و میگفتند ما نسبت به بقیه و نسبت به کارهایی که کردهایم کمتر دیده شدهایم. این هم باز برمیگردد به همان فضای شوآف که در کشور حاکم است. یعنی کسانی که در سیستماند همیشه کارشان را شوآف میکنند و نمایش میدهند. اما دغدغۀ بچههای کمیته این نبود. اگر هم چنین دغدغهای داشتند، انتظارشان این بود که تلاششان دیده شود و بهاره قدردانشان باشد. مثلاً سمیه فروغی چنین انتظاری داشت. اصولاً همۀ بچهها دوست داشتند که از سمت بهاره دیده شوند و بهاره تشویقشان کند، نه اینکه مثلاً دوست داشته باشند کسی با آنها مصاحبه کند و اینها. درواقع آن دیدهشدن به معنی شوآف که گفتم بیشتر مربوط به فرهنگ شهرداری بود و نه فرهنگ درونی کمیته.
مصاحبهکننده: فکر نمیکنید کمیته، به خاطر اثربخشی بیشتر اقدامات و اهداف خودش هم که شده، باید سروصدا و تبلیغات بیشتری درخصوص دستاوردهای شفافیت و الکترونیکیشدن خدمات میکرد؟ طبیعی است که وقتی هیچکس حرفی از کارهایی که انجام شده نزند بدنۀ جامعه هم خیلی خبردار نمیشود که چه اقداماتی صورت گرفته است.
ندا طهرانی: کارهایی که در دورهٔ قبل انجام شد باید بهصورت سیستماتیک در مجموعۀ خدمات شهرداری قرار میگرفت، مثل بقیۀ خدمات شهرداری که مردم از آن استفاده میکنند مثل ۱۳۷ و اینها. درواقع وظیفۀ شهرداری بود که به مردم بگوید چه کارهایی انجام شده است. ما فکر میکنیم کارهایی که در دورهٔ قبل انجام شد خیلی کارهای خاصیاند، درحالیکه اینطور نیست. اینها باید باشد، یعنی اگر نباشد باید کوئسشن کرد که چرا نیست. واقعاً فکر میکنم که اطلاعرسانی وظیفهٔ شهرداری بود. دستکم الان چنین نظری دارم. اگر هم آن زمان فکر میکردیم باید سروصدایی راه بیندازیم و شوآف کنیم، تحتتأثیر همان دوستان شهرداری بود. اما من الان تصورم بر این است که ما باید کار خودمان را میکردیم (که کردیم) و شهرداری هم اگر میخواست میرفت به مردم اطلاعرسانی میکرد. این بخش کار به ما ارتباطی نداشت.
مصاحبهکننده: درمورد خدمات شهری بله، ولی درمورد انتشار اطلاعات چطور؟ اطلاعات زیادی منتشر شد که خیلی هم کسی نتوانست استفادۀ خاصی از آن کند، چون انگار آدمها اصلاً خبردار نشدند.
ندا طهرانی: همین خبردارنشدن بهخاطر نقص سیستم شهرداری است. خود شهرداری باید سیستمی را تعبیه کند که آدمها بتوانند از اطلاعات منتشرشده استفاده کنند و ریپورت بدهند. ما، بهعنوان یک کمیتۀ خیلی کوچک، کارهایی انجام دادیم. اگر شهرداری نمیخواهد کسی بداند که این کارها انجام شده، از دست ما کاری برنمیآید. اگر هم اطلاعرسانیای میکند همان شوآف است که گفتم. مثلاً همین الان هم برای من پیامک میآید -انگار این سوتزنی را راه انداختهاند- که اگر کسی رشوه داد بیایید بگویید، پیگیری میشود و پول رشوه هم به شما برگردانده میشود. دارند تبلیغات میکنند که با این کار فساد کم میشود، ولی بههرحال من فکر نمیکنم کسی از این امکان استفاده کند و با این کارها فساد کم شود؛ همه چیز در حد حرف و ایده خواهد ماند. وقتی این پیامکها را میزنند خندهام میگیرد.
مصاحبهکننده: کارت بعدی، قرارگرفتن در جای درست.
ندا طهرانی: من خودم واقعاً خیلی تصادفی وارد شورا شدم؛ بهاره آروین رأی آورد و من دوستش بودم و از این طریق وارد شورا شدم. برای من تجربۀ خیلی خوبی بود ولی نمیتوانم بگویم در جای درستی قرار گرفته بودم یا نه.
مصاحبهکننده: خب برویم سراغ آخرین کارت، گیجی.
ندا طهرانی: احساس گیجی را من خیلی داشتم. البته من خیلی آدم مناسبی برای حرفهای تحلیلی نیستم اما قضیه این است که شورا نهاد بالادستی شهرداری است، بعد من گیج میشدم از اینکه چطور میشود که شورا اینقدر کار تعریف کند، اینقدر ایدههای خوبی در زمینههای مختلف از املاک گرفته تا شهرسازی داشته باشد، اینقدر راهکار و برنامه برای چگونگی پیشبرد کارها داشته باشد، ولی عملاً نتواند کاری کند. یعنی در شورا ایدههای خوب و درخشان و درستی شکل میگرفت که پشتوانهٔ کارشناسی داشت ولی این ایدهها به خوردِ سیستم نمیرفتند. تنوع موضوعات و این سؤال بیپاسخ که چرا شهرداری سیستمش را درست نمیکند، چرا در خودش دستوپا میزند و هیچ بهبودی در عملکردش نمیدهد، مرا گیج میکرد. میفهمیدم که این درستنشدن، صرفاً از سر این نیست که نمیخواهند، بلکه خیلی وقتها بهخاطر مصالحی است که بعضاً خودشان هم از آنها آگاه نیستند، یعنی این مصالح در دل سیستمی شکل گرفته که اصلاحشدنش به هزار عامل دیگر بستگی دارد. وقتی به کل این سیستم فکر میکردم واقعاً دچار گیجی میشدم که کی میشود که شهرداری درست شود و اصلاً میشود؟ چطور میشود درست شد؟ انگار حتی وقتی ایدهای داری که چطور میتوان مشکلی را حل کرد هم نمیتوان آن مشکل را حل کرد!
مصاحبهکننده: به نظر شما کمیتۀ شفافیت چه نقاط ضعف و قوتی داشت؟
ندا طهرانی: به نظر من نقطهٔ قوت کمیته کارشناسانش و همچنین خود رئیس کمیته بود. یعنی به نظرم بهاره واقعاً نقطهٔ قوت کمیته بود. آن نگاه شفاف عملگرای او واقعاً نقطهٔ قوت بود. علاقۀ کارشناسان کمیته به کارشان، و به خواستی که برای اصلاح داشتند، واقعاً نقطهٔ قوت بود. همچنین اینکه تیمی که دور هم جمع شده بودند به همدیگر اعتماد داشتند [نقطهٔ قوت بود]. من اعتماد آدمها به همدیگر در کمیته را خیلی بدیع میدانم و تا به حال هیچکجا ندیدهام که آدمها اینقدر از خلوص هم مطمئن باشند؛ یعنی کسی به بغلدستیاش شک نداشته باشد که این میخواهد زرنگی کند یا زیرآبی برود. حداقل، درک من این بود که همۀ آن آدمها به همدیگر اعتماد را دارند و همه، دیگری را، از خودشان بهتر میدانند برای انجام یک کار. اینها نقاط قوت کمیته بود.
از نقاط ضعفش اگر بخواهم بگویم به نظرم مهمترینش این بود که ما نتوانستیم ایدههایمان را، آنطور که ایدهآلمان بود، عملی کنیم. همچنین یکی دیگر از نقاط ضعف کوتاهبودن دورۀ فعالیت کمیته بود. البته این ضعف ما نبود و درواقع ضعفی است که سیستم شورا و شهرداری دارد. در مدت کمی که هر دورهٔ شورا بر سر کار است، اعضای شورا و کارشناسانشان پیوندها و ارتباطاتی با شهرداری برقرار میکنند ولی بعد از اتمام دورۀ شورا و تغییر افراد، همۀ اینها از دست میرود؛ یعنی هیچ چیز پایدار نیست و با هر دورۀ جدیدِ شورا همهچیز دوباره از نو شروع میشود.
مصاحبهکننده: فکر میکنید میشد کار دیگری کرد که به پایدارشدن اقدامات کمیتهٔ شفافیت و دستاوردهای آن کمک کند؟
ندا طهرانی: نه، فکر نمیکنم. راستش نمیدانم و اصلاً قدرت تحلیلش را هم ندارم که بخواهم بگویم چطور باید میبود، ولی شاید اساساً ما قضیه را اشتباه دیدیم. شاید اگر تیم ما، بهجای شورا، در شهرداری جاگیر شده بود کارهایی که آنجا پایهگذاری میکرد پایداری و تداوم بیشتری پیدا میکرد، چون شهرداری که از بین نمیرود؛ هرچقدر هم که سیاسی باشد، یا هرچقدر هم مدیران تغییر کنند، بههرحال بِیس و پایه سر جایش باقی میماند. ولی شورا اینطور نیست. نقص از اینجاست. نقش شورا انگار یک نقش تئوریکِ حرفبزن است و ما اگر میخواستیم کاری کنیم شاید باید از شهرداری شروع میکردیم. یعنی من قضیه را ساختاری میبینم و واقعاً فکر نمیکنم ما، از جایگاهی که در شورا داشتیم، اشتباه یا کمکاریای کردیم یا اگر کار دیگری میکردیم تغییری در خروجی ایجاد میشد. فکر میکنم که ما اصلاً نفهمیدیم که شورا آنقدرها هم مهم نیست. شاید اگر از همان اول میرفتیم آدمها را در شهرداری پیدا میکردیم و با آنها ارتباط بیشتر و عمیقتری برقرار میکردیم نتیجۀ بهتری میگرفتیم. حالا البته الان هم نمیدانم از آن کارهایی که ما کردیم همهاش از بین رفته یا هنوز چیزهایی باقی مانده است.
مصاحبهکننده: بیس کار باقی مانده، برای مثال سایت شفاف هنوز بالاست و حتی سرفصلهای اطلاعاتی جدیدی به آن اضافه شده است. منتها شیوهٔ پیگیری کار در دورهٔ جدید تغییر کرده است. اولاً اصل پیگیریها الان توسط شهرداری (ستاد ارتقای سلامت اداری) انجام میشود و نه شورا، و ثانیاً نوع حساسیتها و نحوهٔ پیگیری هم متفاوت با دورهٔ قبل است.
بهعنوان سؤال آخر، ندا طهرانیِ قبل از همکاری با پروژۀ شفافیت با ندا طهرانیِ بعد از پروژۀ شفافیت چه تفاوتی کرد؟
ندا طهرانی: من تئوریهایی برای خودم داشتم که تجربۀ حضور در شورا هم آنها را تأیید و تقویت کرد. مثلاً من همیشه فکر میکردم که از کارکردن و دوران کاری فقط تعدادی دوست برای آدم باقی میماند، یعنی خود کار بالاخره انجام میشود ولی اینکه روابط آدمها حفظ شود برای من اهمیت بیشتری داشت. الان هم از اینکه به واسطهٔ کار در کمیتهٔ شفافیت دوستانی پیدا کردهام خیلی خوشحالم.
احترام در محیط کاری، درک متقابل و اینکه نگذاری به کسی سخت بگذرد و آدمها را درموقعیت سخت قرار ندهی و کار را برایشان آسان کنی برای من خیلی مهم بود و بعد از شورا هم اهمیتش برایم دوچندان شد. شاید الان حتی بیشتر از قبل به روابط انسانی در محیط کار اهمیت میدهم چون واقعاً فکر میکنم اگر آدم در محل کارش آرامش، و به آن، دلبستگی داشته باشد کارها خودبهخود انجام میشود و حس خوب محیط کار است که برای همیشه با آدم میماند. من فکر میکنم آدمهای کمیته هم الان از دوستیها بیشتر یاد کنند تا کارهایی که انجام شده. من خودم دوستان خیلی خوبی پیدا کردم.
همچنین از بهاره و بچههای کمیته یاد گرفتم که واقعاً هر کاری را میشود با برنامهریزی و پیگیری انجام داد و این واقعاً مرا امیدوار میکند و به همین خاطر الان کمی احساس قویبودن هم میکنم. بهخصوص وقتی به سمیه فروغی و نجمه فکر میکنم میبینم واقعاً با برنامهریزی و پیگیری خیلی کارها را میتوان انجام داد (حتی با وجود اینکه خیلی از کارهایی که در دورهٔ قبل انجام شد، به نتیجهٔ موردنظر نرسید یا ادامه پیدا نکرد). من خیلی وقتها که در تنگناهای کاری گیر میکنم به نجمه فکر میکنم که هم کارش را خوب انجام میداد، هم روابطش عالی بود و هم با همه با احترام برخورد میکرد. مثلاً اگر من اشتباهی میکردم نجمه خیلی خوب آن را میدید و تحلیل میکرد. واقعاً چیزهای زیادی از او یاد گرفتم. بیادعایی و درعینحال کاربلدیاش خیلی برایم آموزنده بود.
خلاصه بعد از دورهٔ کمیته نسبت به قبل از آن، کمی پیرتر شدهام [میخندد] و قدر روابط خوب انسانی را هم بیشتر از قبل میدانم.
مصاحبهکننده: ممنونیم از شما.
ندا طهرانی: من هم از شما ممنونم.
[۱] امبیتیآی (Myers–Briggs Type Indicator) سرواژة انگلیسی مخفف شاخص تیپ مایرز-بریگز یا، آنطور که مصطلح است، آزمون شخصیتشناسی مایرز-بریگز است.
[۲] سید محمود جواهریان، مسئولدفتر بهاره آروین و عضو گروه راهبری کمیتهٔ شفافیت و شهر هوشمند
[۳] نجمه طاهری، مشاور بهاره آروین و عضو گروه راهبری کمیتة شفافیت و شهر هوشمند
[۴] الهه فرمد، کارشناس کمیتهٔ شفافیت و شهر هوشمند
[۵] کارشناس کمیتهٔ شفافیت و شهر هوشمند
[۶] پریسا مختاباد، کارشناس کمیتة شفافیت و شهر هوشمند
[۷] محمدحسین صدوقی، کارشناس دفتر بهاره آروین
[۸] علی اعطا، عضو و سخنگوی پنجمین دورهٔ شورای شهر تهران و عضو کمیسیون «شهرسازی و معماری» و کمیسیون «نظارت و حقوقی» شورا
[۹] احمد مسجدجامعی، عضو پنجمین دورهٔ شورای شهر تهران و عضو کمیسیون «فرهنگی و اجتماعی» شورا
[۱۰] محمدمهدی ریوندی، کارشناس کمیتة شفافیت و شهر هوشمند
[۱۱] پروشات مهرورزی، کارشناس کمیتهٔ شفافیت و شهر هوشمند
[۱۲] شهرداری تهران، دیماه ۱۳۹۸، مسابقة «تهران به روایت شفاف» را با هدف معرفی سایت شفاف به پژوهشگران و تحلیلگران داده برگزار کرد. ایدهٔ برگزاری این مسابقه از سوی کمیتهٔ شفافیت و شهر هوشمند به شهرداری ارائه شد.
[۱۳] محمد ملانوری، کارشناس کمیتهٔ شفافیت و شهر هوشمند
[۱۴] امیر رنگینکمان، مشاور کمیتهٔ شفافیت و شهر هوشمند
[۱۵] منظور بند ۶ مادهٔ ۵۵ قانون «شهرداری»، مصوب ۱۳۳۴ با اصلاحات بعدی، است. بنا بر این بند از قانون، شهرداری موظف است به اجرای تبصرهٔ ۱ مادهٔ ۸ قانون تعلیمات اجباری و تأسیس مؤسسات بهداشتی و تعاونی و فرهنگی مانند نوانخانه و پرورشگاه یتیمان و درمانگاه بیمارستان امراض ساریه و شیرخوارگاه و تیمارستان و کتابخانه و کلاسهای اکابر و کودکستان و باغ کودکان و امثال آن در حدود اعتبارات مصوبه و همچنین کمک به این قبیل مؤسسات و مساعدت مالی به انجمن تربیت بدنی به میزان صدی سه درآمد مستمر وصولی سالیانة شهرداری و کمک بهانجمنهای خانه و مدرسه. شهرداری در این قبیل موارد با تصویب انجمن شهر میتواند از اراضی و ابنیه متعلق به خود را، با حفظ حق مالکیت، مجانی و با شرایط معین بهمنظور ساختن و استفاده به اختیار مؤسسات مزبور بگذارد.
[۱۶] مصرعی از یکی از غزلیات مولوی.
دیدگاه خود را ثبت کنید
دوست دارید به بحث ملحق شوید؟Feel free to contribute!